روز دختر سال 89 بود تو حیاط دانشکده نشسته بودیم و شعر می خوندیم یدفعه ی ماشین کنار زد و ی مرد چاق و خپل بی دندون با عصبانیت تمام از ماشین پیاده شد.چشم تون روز بد نبینه مسول حراست دانشگاه بود همه با هم جیم زدیم الا یک نفر که از ترس خشکش زده بود اونقد که حتی پاهاشم جمع نکرد مسول حراست هم کلی غر زد و گفت:مگه کافه قنبره لم دادین. بعد کارت دانشجویی رو گرفت و رفت.این جوری شد که حالمون گرفته شد.
جالب بود،دیگه از این به بعد یادتون باشه همیشه ی مراقب واس این کارا لازمه من موندم چرا تو وبلاگ بیشتر بچه ها با نام مستعار نظر میذارن...
به قول بنی خاطرات خیلی زیاده و من یکی که از اون خاطر هایی که از اولین دوران تحصیلم یادمه یعنی دوران کودکستان رو براتون تعریف میکنم.
زنگ تفریح بود و منو مهدی(همسایه مون بود هنوزم هست!!!) که یه دفعه به سرم زد که فرار کنیم! بعد این فکر شوم رو با مهدی در میون گذاشتم اون گفت که این کار خطرناکه قادر منم گفتم بیخیال هیشکی نمیفهمه آخر راضیش کردم و نقشه مو بهش گفتم که آره من حواس نگهبان در که از همکلاسی های خودمون بود رو پرت میکنم و تو از پشت سرش فرار کن قبول کرد همه چی طبق نقشه پیش رفت اینجا بود که یادم افتاد که برا فرار خودم نقشه ای ندارم همون لحظه بود که یه فکر شوم و ناجوانمردانه ی دیگه ای به ذهنم رسید!!!رفتم پیش نگهبان در گفتم خاک تو سرت مهدی فرار کرد بدو به مدیر بگو اونم رفقت که بگه منم جیم زدم!!!!!!!!نمیخواد بگی میدونم خیلی نامردم
واس فرارم کلی برنامه ریزی میکردین...!!! ماکه هروقت حوصله نداشتیم همیجوری جیم میزدیم میرفتیم،اگرم امتحان داشتیمو کسی نخونده باشه کل کلاس باهم جیم میزدیم
خوبی خاطره ک تا دلت بخاد هس.اول راهنمایی ک بودیم یکی از دوسام با موتور امده بود مدرسه سر صب بود نزدیک ب صف شدن شده بودیم من با ژسر عموم ک همکلاس بودیم گفتیم موتور دوستمونو دس کاری کنیم بالاخره من ی طوری کار براتور موتور تنظیم کردم ک اگ روشن میکرد موتور خودبخود گاز میگرفت.دراین حین یکی از بچه ها ب صاحب موتور ک هم دوست وهم هم کلاسیمون بود گفت بنی موتورتو دس کاری کرده برو ببین اونم ک رفت و هندل زد موتور شرو ب نعره کشیدن کرد همه دبیرا و بچه جم شدن دور موتور باز از ترس اینک نگن منم خودم برق موتورو قط کردم خخخخخخخخخخخخخخخخخخخ چ حالی میداد
ببخشید یادم رف من بچه که بودم میخاسم برم مدرسه بامامانم قهرمیکردم پول نمیگرفتم واز در میرفتم بیرون.بعدش پنجره رو میزدم که پول میخام ی روز صبحی بودیم.من کلاس سوم بودم آبجیمم کلاس اول بود.مارفتیم مدرسه دیدیم آبجیم بادمپایی رفته وکیفشم جاگذاشته بدوبدو رفتم خونه کیفشو واسش آوردم.ناظممونم اینقد میخندید همشون بی مزه بودن عجب ادم باجنبه ای هستم من
سلام.من یه خاطره ی خنده دار از دوران دبستان میگم: ی روز سرصف اعلام کردن که فردا باخودتون ظرف بیارین میخاییم بهتون آش بدیم.
منم فرداش میخاسم باخودم ظرف ببرم ابجیم میخاست بهم کاسه بده منم میگفتم نههههه گفتن میخان بهمون آش بدن.آخرشم باکلی جدل باخودم پیش دستی بردم .تورکمن چیلیق دا فکرکردم قراره بهمون پلو بدن هرکی متوجه شد ی جیغ ی هوووووووورا
سلام،قشنگ بود،راستشو بخواین منم دوران ابتدایی و تقریبا اولای راهنمایی فک میکردم آش ک میگن همون ناهار خودمونه(چگدرمه و سوزمه و اینا)... دستتون درد نکنه.
ادریس جان قندم عسلم خاطره که زیاده همه دوران مدرسه ی جورایی خاطره ان واسم ولیییییییییییییی
بهترینش موقع زنگ ورزش بود که شاید کل دوران مدرسه یک طرف و زنگ ورزش یک طرف باشه
اون ک صد البت... ولی خوب تو هر چی ی بهترین داریم،منم همون بهترین خاطره رو میگم مثلا ی اتفاق جالب برات تو مدرسه... در مورد ورزشم حق با تو... بهترین زنگ دوران مدرسه اس.
شناخته نباشیم برامون بهتره
هر جور میلتونه...
روز دختر سال 89 بود تو حیاط دانشکده نشسته بودیم و شعر می خوندیم
یدفعه ی ماشین کنار زد و ی مرد چاق و خپل بی دندون با عصبانیت تمام از ماشین پیاده شد.چشم تون روز بد نبینه مسول حراست دانشگاه بود
همه با هم جیم زدیم الا یک نفر که از ترس خشکش زده بود اونقد که حتی پاهاشم جمع نکرد مسول حراست هم کلی غر زد و گفت:مگه کافه قنبره لم دادین. بعد کارت دانشجویی رو گرفت و رفت.این جوری شد که حالمون گرفته شد.
جالب بود،دیگه از این به بعد یادتون باشه همیشه ی مراقب واس این کارا لازمه


من موندم چرا تو وبلاگ بیشتر بچه ها با نام مستعار نظر میذارن...
به قول بنی خاطرات خیلی زیاده و من یکی که از اون خاطر هایی که از اولین دوران تحصیلم یادمه یعنی دوران کودکستان رو براتون تعریف میکنم.
زنگ تفریح بود و منو مهدی(همسایه مون بود هنوزم هست!!!) که یه دفعه به سرم زد که فرار کنیم! بعد این فکر شوم رو با مهدی در میون گذاشتم اون گفت که این کار خطرناکه قادر منم گفتم بیخیال هیشکی نمیفهمه آخر راضیش کردم و نقشه مو بهش گفتم که آره من حواس نگهبان در که از همکلاسی های خودمون بود رو پرت میکنم و تو از پشت سرش فرار کن قبول کرد همه چی طبق نقشه پیش رفت اینجا بود که یادم افتاد که برا فرار خودم نقشه ای ندارم همون لحظه بود که یه فکر شوم و ناجوانمردانه ی دیگه ای به ذهنم رسید!!!رفتم پیش نگهبان در گفتم خاک تو سرت مهدی فرار کرد بدو به مدیر بگو اونم رفقت که بگه منم جیم زدم!!!!!!!!نمیخواد بگی میدونم خیلی نامردم
واس فرارم کلی برنامه ریزی میکردین...!!!


ماکه هروقت حوصله نداشتیم همیجوری جیم میزدیم میرفتیم،اگرم امتحان داشتیمو کسی نخونده باشه کل کلاس باهم جیم میزدیم
عجب شری بودیا...
ببخشید یادم رف من بچه که بودم میخاسم برم مدرسه بامامانم قهرمیکردم پول نمیگرفتم واز در میرفتم بیرون.بعدش پنجره رو میزدم که پول میخام

بدوبدو رفتم خونه کیفشو واسش آوردم.ناظممونم اینقد میخندید

ی روز صبحی بودیم.من کلاس سوم بودم آبجیمم کلاس اول بود.مارفتیم مدرسه دیدیم آبجیم بادمپایی رفته وکیفشم جاگذاشته
همشون بی مزه بودن
عجب ادم باجنبه ای هستم من
اینم قشنگ بود
به نظرم شمام تو بچگی شر بودینا...
سلام.من یه خاطره ی خنده دار از دوران دبستان میگم: ی روز سرصف اعلام کردن که فردا باخودتون ظرف بیارین میخاییم بهتون آش بدیم.
هرکی متوجه شد ی جیغ ی هوووووووورا
منم فرداش میخاسم باخودم ظرف ببرم ابجیم میخاست بهم کاسه بده منم میگفتم نههههه گفتن میخان بهمون آش بدن.آخرشم باکلی جدل باخودم پیش دستی بردم .تورکمن چیلیق دا فکرکردم قراره بهمون پلو بدن
سلام،قشنگ بود،راستشو بخواین منم دوران ابتدایی و تقریبا اولای راهنمایی فک میکردم آش ک میگن همون ناهار خودمونه(چگدرمه و سوزمه و اینا)...
دستتون درد نکنه.
بهانه جدید پسرا واسه مشروط شدن
مگه کلیپس دخترا میذاره ماتخته رو ببینیم:D
خوب عزیز این چ ربطی ب این پست داشت...؟؟؟
ادریس جان قندم عسلم خاطره که زیاده همه دوران مدرسه ی جورایی خاطره ان واسم ولیییییییییییییی
بهترینش موقع زنگ ورزش بود که شاید کل دوران مدرسه یک طرف و زنگ ورزش یک طرف باشه
اون ک صد البت...
ولی خوب تو هر چی ی بهترین داریم،منم همون بهترین خاطره رو میگم مثلا ی اتفاق جالب برات تو مدرسه...
در مورد ورزشم حق با تو...
بهترین زنگ دوران مدرسه اس.
با سلام .و خسته نباشید
وبلاگ قشنگی دارین.....
انشا... موفق باشین
به وبلاگ ما هم سر بزنید...
سلام. ممنون
خواهش میکنم
همچنین...
حتما به روی چشم